تو مال منی پارت ۸۲
که یهو یکی از دوستای کوک اومد سمتم( اسم پسره جان هست )
جان : سلام جان هستم
ا.ت : سلام خوشبختم منم ا.ت هستم
جان : بله آشنا شدیم باهم
ا.ت : همسرتون کجا هستن ندیدمشون
جان : ( خنده ) من ازدواج نکردم
ا.ت : او نمیدونستم ( خنده )
دینگگگگگ (صدای دینگ )
ا.ت : او کیک آماده شده من برم درش بیارم
جان : بزارید بیام کمکتون کنم
ا.ت : مرسی
جان و ا.ت رفتن تا کیک رو بیارن و تزئینش کنن در هین تزئین باهم میگفتن و میخندیدن
ا.ت : وای شکمم درد گرفت نمیدونستم همچین شخصیت شوخ طبعی داری ( خنده )
جان : منم نمیدونستم که مشا آنقدر خوش صحبت هستین ( لبخند )
ویو کوک
نشسته بودیم با بچه ها که دیدم ا.ت و جان بین ما نیستن از بچه ها پرسیدم و گفتم رفتن آشپز خونه رفتم اونجا و دیدم که بله دارن باهم میگن میخندن کمی ناراحت شدم
کوک : به به جمعتون جمع فقط گلتون کمه
ا.ت : او کوک دوستت جان خیلی شوخ طبع هست و واقعا خوش برخورد هستن
جان : لطف دارید شما که از ما بهترین
ا.ت : ( خنده کم ) مرسی
کوک : جان برو بشین خودم کمک ا.ت میکنم داداش
جان : من بودم دیگه
ا.ت : راست میگه کوک ما میزبانیم برو بشین کیک رو میاریم
کوک دست ا.ت رو یکم محکم میگیره و میگه
کوک : همین که گفتم ( حرصی )
جان : باشه آروم باش دست ا.ت درد گرفت من رفتم ( رفتش)
ا.ت : آخ دستم ولم کن
کوک : ( دست ا.ت رو ول کرد ) نمیدونم چرا آنقدر دوست داری با یه پسر هم کلوم بشی
ا.ت : کوک من چون دوست های تو هستن دارم باهاشون صحبت میکنم
کوک : معذرت خواهی کن
ا.ت : چی برای چی
کوک : برای اینکه من رو ناراحت کردی
ا.ت : من معذرت برای کاری که اشتباه نبود نمیکنم
کوک : اینجوریه
ا.ت : اره
کوک : پس تا آخر مهمونی وایساد و ببین عاقبت حرف روی حرف من اومدن چیه
ا.ت : باشه
کوک رفت و ا.ت رو با سوال های فراوانی که در ذهنش گذر میکرد تنها گذاشت ا.ت کیک رو تزئین کرد و با لبخند از آشپز خانه خارج شد به سمت پذیرایی رفت و لبخندش محو شد
دید که ا.ت کنار سانا نشسته و دستش رو گذاشته روی شونه سانا کوک یه نیم نگاه به ا.ت کرد و بعدش بیشتر به سانا نزدیک شد ا.ت با حلقه از اشکی که در چشمش بود یه پوزخند زد و زیر لب گفت
ا.ت : میخوای اینجوری جبران کنی مستر جئون ( بغض )
ا.ت : اینکه بخوای با احساسات من بازی کنی کار درستی نیست جئون جونگ کوک
ا.ت بغضش رو قورت داد و با خنده رفت سمت میز و تظاهر کرد که مشکلی با رابطه کوک و سونا ندارع
در همین حین جان پرسید
جان : ا.ت مشکلی نداری کوک بغل سونا نشسته و خب میدونی
ا.ت : ( خنده کمی سر داد و گفت ) جان اونا باهم خیلی وقت هستش که دوست هستن و باهم صمیمی هستن پس مشکلی پیش نمیاد
جان : اوهوم
سارا : ا.ت خیلی فهمیده هستی
ا.ت : مرسی عزیزم
که یهو ......
جان : سلام جان هستم
ا.ت : سلام خوشبختم منم ا.ت هستم
جان : بله آشنا شدیم باهم
ا.ت : همسرتون کجا هستن ندیدمشون
جان : ( خنده ) من ازدواج نکردم
ا.ت : او نمیدونستم ( خنده )
دینگگگگگ (صدای دینگ )
ا.ت : او کیک آماده شده من برم درش بیارم
جان : بزارید بیام کمکتون کنم
ا.ت : مرسی
جان و ا.ت رفتن تا کیک رو بیارن و تزئینش کنن در هین تزئین باهم میگفتن و میخندیدن
ا.ت : وای شکمم درد گرفت نمیدونستم همچین شخصیت شوخ طبعی داری ( خنده )
جان : منم نمیدونستم که مشا آنقدر خوش صحبت هستین ( لبخند )
ویو کوک
نشسته بودیم با بچه ها که دیدم ا.ت و جان بین ما نیستن از بچه ها پرسیدم و گفتم رفتن آشپز خونه رفتم اونجا و دیدم که بله دارن باهم میگن میخندن کمی ناراحت شدم
کوک : به به جمعتون جمع فقط گلتون کمه
ا.ت : او کوک دوستت جان خیلی شوخ طبع هست و واقعا خوش برخورد هستن
جان : لطف دارید شما که از ما بهترین
ا.ت : ( خنده کم ) مرسی
کوک : جان برو بشین خودم کمک ا.ت میکنم داداش
جان : من بودم دیگه
ا.ت : راست میگه کوک ما میزبانیم برو بشین کیک رو میاریم
کوک دست ا.ت رو یکم محکم میگیره و میگه
کوک : همین که گفتم ( حرصی )
جان : باشه آروم باش دست ا.ت درد گرفت من رفتم ( رفتش)
ا.ت : آخ دستم ولم کن
کوک : ( دست ا.ت رو ول کرد ) نمیدونم چرا آنقدر دوست داری با یه پسر هم کلوم بشی
ا.ت : کوک من چون دوست های تو هستن دارم باهاشون صحبت میکنم
کوک : معذرت خواهی کن
ا.ت : چی برای چی
کوک : برای اینکه من رو ناراحت کردی
ا.ت : من معذرت برای کاری که اشتباه نبود نمیکنم
کوک : اینجوریه
ا.ت : اره
کوک : پس تا آخر مهمونی وایساد و ببین عاقبت حرف روی حرف من اومدن چیه
ا.ت : باشه
کوک رفت و ا.ت رو با سوال های فراوانی که در ذهنش گذر میکرد تنها گذاشت ا.ت کیک رو تزئین کرد و با لبخند از آشپز خانه خارج شد به سمت پذیرایی رفت و لبخندش محو شد
دید که ا.ت کنار سانا نشسته و دستش رو گذاشته روی شونه سانا کوک یه نیم نگاه به ا.ت کرد و بعدش بیشتر به سانا نزدیک شد ا.ت با حلقه از اشکی که در چشمش بود یه پوزخند زد و زیر لب گفت
ا.ت : میخوای اینجوری جبران کنی مستر جئون ( بغض )
ا.ت : اینکه بخوای با احساسات من بازی کنی کار درستی نیست جئون جونگ کوک
ا.ت بغضش رو قورت داد و با خنده رفت سمت میز و تظاهر کرد که مشکلی با رابطه کوک و سونا ندارع
در همین حین جان پرسید
جان : ا.ت مشکلی نداری کوک بغل سونا نشسته و خب میدونی
ا.ت : ( خنده کمی سر داد و گفت ) جان اونا باهم خیلی وقت هستش که دوست هستن و باهم صمیمی هستن پس مشکلی پیش نمیاد
جان : اوهوم
سارا : ا.ت خیلی فهمیده هستی
ا.ت : مرسی عزیزم
که یهو ......
- ۲۸.۲k
- ۳۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط